تحلیل و سرمایه گذاری 4 ماه قبل
مبتدی
13 دقیقهدر تجارت؛ از بازار قدیمی سهام با قدمت یک قرن گرفته تا بازار چندساله ارزهای دیجیتال؛ هیچ دانش و شگرد خاصی وجود ندارد که بتوانید به آن متکی باشید. در واقع اگر هم یک روش خاص برای موفقیت در تمامی معاملات وجود داشته باشد، برترین معاملهکنندگان والاستریت به هیچ عنوان اجازه نخواهند داد تا این فرمول محرمانه، همهگیر شود. تمام چیزی که در دسترس معامله گران و سرمایهگذاران قرار دارد، مجموعهای وسیع از ابزارها و روشهای متعددی است که برای تحلیل اطلاعات و تصمیمگیری مورد استفاده قرار میگیرد.
تمامی این تکنیکها و روشها را میتوان در دو دسته کلی جای داد. تحلیل بنیادین یا فاندامنتال (FA) و تحلیل تکنیکال (TA). در این مقاله میتوانید به طور اختصاصی با تحلیل فاندامنتال و تکنیکهای آن بیشتر آشنا شوید.
سرمایهگذاران و تریدرها از تحلیل بنیادین برای سنجش ارزش ذاتی یک دارایی و یا یک کسب و کار استفاده میکنند. برای اینکه این ارزشگذاری، ذاتی و بدون خطا باشد، عوامل داخلی و خارجی به دقت مورد بررسی قرار میگیرد تا مشخص شود که یک پروژه چقدر دستکم و یا دست بالا گرفته شده است. این روش به تنظیم استراتژی شما کمک بسیاری خواهد کرد.
بهعنوانمثال:
شما به سرمایهگذاری در شرکتی علاقهمندید. برای اینکه از سلامت مالی آن شرکت خبردار شده و مطمئن شوید که کسی سرتان کلاه نخواهد گذاشت و در جای مورد اطمینانی سرمایهگذاری کردهاید یک سری از اطلاعات را بررسی میکنید.
در درجه اول درآمد شرکت، ترازنامه، صورتهای مالی، گردش مالی و اطلاعات اینچنینی را مورد مطالعه قرار میدهید. مسائلی مانند اینکه چه تیمی با چه تواناییهایی پشت این شرکت قرار دارند و آیا پشتوانه منابع انسانی و مالی مناسبی دارد نیز از موارد مهم برای بررسی بنیادین شماست.
حالا که از سلامت و درستی همه این اطلاعات مطمئن شدید، وقت آن است که از سازمان خارج شده و به بازار و صنعت آن شرکت نگاهی بیندازید. مثلاً رقبا چه شرکتهایی هستند؟ مخاطب هدف این شرکت چه افرادی است؟ آیا آنها مایل و یا قادر به استفاده از این خدمات و یا محصول هستند؟ آیا این شرکت در حال گسترش است؟ یا در حالتی فراتر از همه اینها؛ آینده اقتصادی چه تأثیری بر این شرکت خواهد گذاشت؟
آنچه گفتیم یکی از روشهایی است که با توجه به آن شما میتوانید اطلاعات موردنظرتان را مرتب کنید. در این روش شما از جزء (شرکت و تمامی اطلاعات داخلی مربوط به آن) بهکل (شرایط اقتصادی و بازاری که شرکت در آن فعالیت میکند) رسیدهاید. این در حالی است که اگر دوست داشته باشید میتوانید از کل به جزء حرکت کنید و پس از بررسی شرایط اقتصادی و بازار به حرفهها و مشاغل آیندهدار رسیده و شرکت مورد نظر را پیدا کنید و مسائل داخلی آن را بررسی کنید.
تمامی این بررسیها و تحلیلها شما را به یک قیمت نهایی در خصوص سهام شرکت مورد نظر میرساند. این قیمت در مقایسه با قیمت سهام فعلی شرکت میتواند کمتر و یا بیشتر باشد. اگر قیمتی که شما به دست آوردید کمتر از قیمت سهام این شرکت بود، یعنی شرکت بیشازحد ارزشگذاری شده در غیر این صورت یعنی که این شرکت دستکم گرفته شده و جای رشد بسیاری دارد. شما بر اساس این اطلاعات میتوانید نسبت به خرید یا فروش سهام تصمیم بگیرید.
در تحلیل بنیادین نمودارهای مرسوم شمعی، MACD یا RSI مورداستفاده قرار نمیگیرد بلکه تعدادی شاخص و اندیکاتور منحصربهفرد در این تحلیل وجود دارد که در اینجا محبوبترینهایشان را با یکدیگر مرور خواهیم کرد. البته شاخصهایی که در تحلیل بازار ارزهای دیجیتال مورد استفاده قرار میگیرند کمی متفاوت هستند ولی بد نیست تا برای درک بهتر، با شاخص های کلی تحلیل فاندامنتال آشنا باشید.
بخش زیادی از تحلیل بنیادین تا حدودی بر این جمله استوار است که “هر چیزی بالاخره ارزش واقعیاش را پیدا خواهد کرد” به همین خاطر است که به طورکلی اغلب شاخصهای محبوب در تحلیل فاندامنتال در تلاشند تا تعیین کنند که یک شرکت به نسبت قیمت فعلی کمتر و یا بیشتر ارزشگذاری شده است و با پیدا کردن شرکتهایی که دست کم گرفتهشدهاند، محلی مناسب برای سرمایهگذاری با مبلغ پایین و آیندهای روشن پیدا کنند.
سود هر سهم معیاری است که برای تخمین سودآوری یک شرکت مورداستفاده قرار میگیرد. این شاخص به روش زیر محاسبه میشود:
همانطور که میبینید با کم کردن مالیات از کل سود و تقسیم کردن آن بر تعداد سهام شما میتوانید به سود هر سهم دست پیدا کنید. سود هر سهم میتواند عدد متفاوتی داشته باشد.
فرض کنید شرکتی یکمیلیون دلار بدون مالیات سود کرده باشد. ۲۰۰ هزار سهم از این شرکت منتشرشده است که با توجه به فرمول سود هر سهم ۵ دلار به دست میآید.
این محاسبه نهچندان پیچیده برای سرمایهگذاران اهمیت بسیاری دارد. هر چه سود هر سهم بیشتر باشد و یا این سود در بازههای زمانی متوالی رو به رشد باشد، سرمایهگذاری در آنها ارزشمندتر تشخیص داده میشود.
از طرفی مفهوم دیگری تحت عنوان سود تقلیل یافته هر سهم یا diluted EPS نیز وجود داشته و برای عده بسیاری جذابتر و قابلاتکاتر است. در سود تقلیل یافته تعداد سهمها با محاسبه ضمانتنامهها، واحدهای سهام غیر قابل معامله و… بیشتر خواهد بود. به همین خاطر سود کلی شرکت بر عدد بزرگتری تقسیم شده و عدد بهدستآمده در این معادله کمتر است ولی به عدد واقعی نزدیکتر خواهد بود و شما میتوانید ارزیابی دقیقتری داشته باشید.
البته فراموش نکنید که درست مانند همه شاخصها سود سهام به هیچ عنوان تنها معیار ارزیابی ارزش یک سرمایهگذاری نیست و در کنار سایر شاخصها مورداستفاده قرار میگیرد.
حالا که سود هر سهم را به دست آوردیم، بد نیست که با این عدد کمی بازی کرده و اطلاعات دیگری درباره منافع این سرمایهگذاری بیرون بکشیم. شما با یک فرمول ساده میتوانید نسبت قیمت به درآمد یک سهام را به دست آورید:
همان شرکتی که سود هر سهم آن ۵ دلار بود را در نظر بگیریم. هر سهم این شرکت با مبلغ ۱۰ دلار معامله میشود. این مبلغ در فرمول عدد دو را نتیجه میدهد.
هر چه عدد بهدستآمده بیشتر باشد به این معنی است که این سهام بیشازحد ارزشگذاری شده است و هر چه کمتر باشد نشاندهنده پتانسیل پنهان ارزش این سهام است. البته مجدداً نباید فراموش کرد که این یک اصل کلی نیست و باید در کنار سایر تکنیکهای تجزیهوتحلیل کیفی و کمی مورداستفاده قرار بگیرد.
نسبت قیمت به ارزش دفتر یا نسبت P به B نسبتی است که بر اساس ارزش دفتری یک سهم به دست میآید. ارزش دفتری یک ترازنامه تجاری است که در گزارشهای مالی تعریف شده است. بهطورمعمول ارزش دفتری با کسر بدهی از کلیه دارایی تعیین میشود. محاسبه نسبت قیمت به ارزش دفتری به شکل زیر است:
ارزش دفتری شرکت پیشین ۵۰۰ هزار دلار است. دقت کنید که در اینجا ما اطلاعات ارزش دفتری کل سهامها را داریم، اما ارزش دفتری هر سهم را باید به دست بیاوریم. با توجه به اینکه تعداد ۲۰۰ هزار سهم از این شرکت موجود است پس ارزش دفتری هر سهم برابر است با مبلغ ۲.۵ دلار.
حالا اگر قیمت هر سهم ۱۰ دلار تعیین شده باشد با تقسیم ۱۰ بر ۲.۵ متوجه خواهیم شد که نسبت قیمت به ارزش دفتری هر سهم ۴ است.
حالا این به چه معنی است؟
عدد ۴ به ما نشان میدهد که سهام این شرکت ۴ برابر ارزش واقعی آن بر روی کاغذ معامله میشود. پس این قیمت واقعی نیست و سهام شرکت بیشازحد ارزشگذاری شده است. اگر عدد بهدستآمده کمتر از یک بود میتوانستیم نتیجه بگیریم که این سهم هنوز به ارزش واقعی خود در بازار دست پیدا نکرده است و با قیمتی پایینتر از ارزشش در حال معامله است.
البته این روش بیشتر برای ارزیابی مشاغل بسیار بزرگ با منابع و داراییهای بسیار زیاد مناسب است و استفاده از این نسبت برای ارزیابی شرکتهایی که داراییهای فیزیکی کمی دارند، چندان مناسب نیست.
نسبت قیمت/ درآمد به رشد یا نسبت PEG یک نسخه پیشرفتهتر و کاملتر از نسبت قیمت به درآمد یا (P/E) است. در این نسبت علاوه بر معیار سابق میزان رشد نیز در نظر گرفته شده و به شکل زیر محاسبه میشود:
نرخ رشد یک نوع گمانهزنی و پیشبینی رشد درآمد یک شرکت طی یک زمان مشخص است و اغلب بهصورت درصدی بیان میشود.
شرکتی که گفتیم با نسبت قیمت بر درامد ۲ میانگین رشد ۱۰ درصدی را طی ۵ سال آینده تخمین زده است. اگر دو را بر ۱۰ تقسیم کنیم به نتیجه ۰.۲ خواهیم رسید.
هر چه این نسبت کمتر باشد به این معنی است که شرکت مورد نظر کمتر از حدی که باید ارزشگذاری شده است و جای رشد بسیاری دارد. بهطورکلی نسبتهای کمتر از یک به این معنا هستند.
به طور کلی هرچه PEG کمتر باشد می توان گفت ارزش بازار سهام کمتر از ارزش ذاتی آن است و هرچه PEG بیشتر باشد میتوان گفت ارزش بازار، بیشتر از ارزش ذاتی آن قیمت گذاری شده است.
معیارها و شاخصهای اساسیای که در بخش گذشته به آنها اشاره کردیم همگی در مورد ارزهای دیجیتال قابل استفاده نیستند. هرچند دانستن این موارد کلی برای هر کسی که به تحلیل بنیادین علاقهمند است به هیچ عنوان خالی از فایده نبوده و دید بهتری در خصوص چگونگی این تحلیل به شما خواهد داد.
در ارزهای دیجیتال شاخصهای دیگری وجود دارد که در ادامه میتوانید با پرکاربردترین این شاخصها بیشتر آشنا شوید.
نسبت قیمت به درآمد یا (P/E) که در بخش گذشته به آن اشاره کردیم را به خاطر آورید. نسبت ارزش شبکهای به تراکنش تقریباً معادل آن نسبت است و در حال حاضر یکی از اجزاء اصلی تحلیل بنیادین در بازار ارزهای دیجیتال است. میتوانید NVT را به صورت زیر محاسبه کنید:
در این نسبت ارزش یک شبکه بر اساس تراکنشهای روزانه آن بررسی میشود.
به طور مثال:
شما با دو پروژه روبرو هستید. سکه A و سکه B. سرمایه بازار در هردوی این سکهها یکمیلیون دلار است. این در حالی است که حجم تراکنشهای روزانه سکه A در حدود ۵۰,۰۰۰ دلار و حجم تراکنشها در سکه B حدود ۱۰,۰۰۰ دلار است. نسبت ارزش شبکه به تراکنش را به صورت زیر محاسبه میکنیم:
نسبت ارزش شبکهای به تراکنش یا NVT سکه A عدد ۲۰ است و این نسبت در سکه B عدد ۱۰۰ است.
هر چه این نسبت در خصوص یک ارز کمتر باشد، آن ارز کمتر ارزشگذاری شده است.
با بررسی تعداد آدرسهای فعال بر روی شبکه میتوان تااندازهای به میزان استفاده و فعالیت آن شبکه پی برد. البته نباید از این معیار به عنوان یک معیار مستقل به تنهایی استفاده کنید ولی بهطورکلی میتوانید با توجه به آن اطلاعات خوبی درباره فعالیت یک شبکه به دست آورید.
نسبت قیمت به هزینه استخراج یک معیار برای ارزیابی ارزش سکهها و ارزهای دیجیتالی است که از الگوریتم اثبات کار (گواه کار) (POW) پیروی میکنند و قابلیت استخراج دارند. این نسبت، هزینههای مرتبط با این فرآیند را در نظر گرفته و بر همین اساس تصمیم میگیرد. بهعنوانمثال هزینههای برق و سختافزار یکی از مسائل مهم در این زمینه است که باید بررسی شود.
نسبت قیمت به هزینه استخراج، نکات مهم بسیاری را در خصوص وضعیت فعلی شبکه بلاکچین نمایان خواهد کرد. نقطه سربهسر یا (breakeven) هزینه استخراج یک سکه را نشان میدهد. برای مثال هزینه استخراج اگر ۱۰,۰۰۰ دلار باشد به این معناست که هزینه روی دوش یک استخراجکننده (ماینر) برای تولید یک واحد جدید از این سکه ۱۰,۰۰۰دلار است. اگر هزینهی استخراج را داشته باشیم، خیلی مهم است که قیمت هر واحد همان ارز بالاتر از هزینهی تولیدش باشد. در غیر اینصورت ماینرها انگیزهای برای تولید ارزهای جدید نداشته و در نتیجه شبکه آسیبپذیر میشود. این نسبت به صورت زیر محاسبه میشود:
بهعنوانمثال:
فرض کنید سکه A با ۵۰۰۰ دلار و سکه B با ۲۰,۰۰۰ دلار در بازار معامله میشود و نقطه سر بسر هر دو ۱۰,۰۰۰دلار است. نسبت سکه A عدد ۰.۵ خواهد بود ، درحالیکه این نسبت در سکه B عدد ۲ خواهد بود. از آنجا که ضریب سکه A کمتر از ۱ است ، استخراج A با ضرر روبروست و برعکس استخراجکنندههای B در حال کسب سود هستند زیرا به ازای هر ۱۰ هزار دلار هزینه استخراج ، ۲۰ هزار دلار درآمد کسب میکنند.
این نسبت باید از یک بیشتر باشد تا استخراج سکه صرفه اقتصادی داشته باشد.
در استخراج سکه A افراد به خاطر ضرر مالی استخراج، به زودی این شبکه را ترک میکنند مگر اینکه قیمت سکه بیشتر شده و استخراج آن به صرفه شود. در سویی دیگر استخراج سکه B سودآور است و انتظار میرود که ماینرهای بیشتری به شبکه استخراج این سکه بپیوندند و این امر تا زمانی ادامه پیدا میکند که استخراج سکه B، دیگر سودآور نباشد.
کارایی این شاخص در میان صاحبنظران با اختلاف روبروست. بااینوجود درک درستی در مورد اقتصاد استخراج یک سکه به شما خواهد داد. این شاخص حتی میتواند در ارزیابی شما از یک دارایی دیجیتال تأثیر گذار باشد.
و اما این شما و این هم محبوبترین روش در تحلیل فاندامنتال برای ارزیابی یک ارز دیجیتال یعنی تحقیق و بررسی وایت پیپر، تیم و نقشه راه!
البته برای تعیین احتمال میسر شدن اهداف تعیینشده پروژه، نیاز است تا برخی تحقیقات تکمیلی در کنار این موارد انجام شود.
اغلب معامله گران و سرمایهگذاران تازهوارد بازار ارزهای دیجیتال نمیدانند که از میان تحلیل بنیادین و تکنیکال کدام را انتخاب کنند. این دو روش کاملاً در تضاد با یکدیگرند و در تجزیهوتحلیل از روشها و متدهای کاملاً متفاوتی استفاده میکنند. بااینوجود در هر دوی این روشها دادههایی ارائه خواهد شد که میتواند به تصمیمگیری بهتر شما کمک کند. ولی کدامیک از این دو روش بهتر است و استفاده بیشتری دارد؟ قبل از هر چیز بیایید تا بررسی کنیم که هر کدام از این روشها چه در چنته دارند!
تحلیل گران بنیادین معتقدند که قیمت یک سهام لزوماً به معنی ارزش آن نیست. به نظر آنها ارزش واقعی یک سهام میتواند بسیار کمتر و یا بیشتر از قیمت آن باشد. این مسئله پشتیبان اصلی تصمیمگیری آنهاست.
از سویی دیگر تحلیل گران تکنیکال به هیچ چیزی تحت عنوان “ارزش حقیقی” اعتقاد ندارند. آنها به نمودار معتقدند. بر اساس ذهنیت اصلی تحلیل تکنیکال جهت حرکت قیمت آینده از جهت حرکت قیمت گذشته قابل تشخیص است یا به عبارتی “تاریخ تکرار میشود!” آنها تمامی تمرکز خود را بر نمودارها، الگوها و روند بازارها گذاشته و سعی میکنند تا جهت حرکت نمودار را حدس بزنند. هدف تحلیل گران تکنیکال شناسایی بهترین نقاط برای ورود به یک موقعیت و خروج از آن است.
بد نیست بدانید که طرفداران فرضیه بازار کارا یا کارآمد ( efficient market hypothesis (EMH) بر این باورند که با تحلیل تکنیکال نمیتوان از بازار پیشی گرفت. آنها معتقدند که بازارهای مالی نشاندهنده همه اطلاعاتی هستند که وجود دارند و منطقی هستند. به همین خاطر دادههای تاریخی پیش از این بررسیشده و تأثیرشان را گذاشتهاند. معتقدین سرسخت و متعصب فرضیه بازار کارآمد حتی به روش تحلیل فاندامنتال یا بنیادین نیز اعتقادی ندارند. ولی در نسخههای ضعیفتر از این روش تا حدی برای تحلیل بازار استفاده میکنند.
اما فارغ از همه این صحبتها آنچه بیش از هر چیزی اهمیت دارد این مسئله است که متأسفانه یا خوشبختانه هیچ استراتژیای بهتر از تحلیل بنیادین و تکنیکال وجود ندارد. هر دوی این تحلیلها میتوانند دید وسیع و ارزشمندی برای شما به ارمغان آورده و اغلب سرمایهگذاران از هر دوی این تحلیلها برای تصمیمگیریهای خود استفاده میکنند. هر کدام از این تحلیلها نقاط مثبتی داشته که نقاط منفی دیگری را پوشش میدهد و مجموع آنها امکان تصمیمگیری مطمئنتری را برای شما فراهم میکند.
درست مانند همه روشهای دیگر، تحلیل بنیادین یا فاندامنتال با وجود همه محاسنی که دارد بدون عیب نیست. هرچند که معایب این تحلیل آن را بی اعتبار نمیکنند. بلکه آگاهی از هر دوی اینها به شما کمک میکنند تا بدانید که هر روش در چه زمانی قابل استفاده و نتیجه بخش است.
تحلیل بنیادین، روشی قدرتمند برای ارزیابی مشاغل است و تحلیل تکنیکال بهراحتی نمیتواند با آن رقابت کند. برای سرمایهگذاران در سراسر جهان ، مطالعه طیف وسیعی از عوامل کمی و کیفی، یک نقطه شروع مهم در هر تجارتی به شمار میآید که به هیچ وجه نمیتوان از آن سرسری عبور کرد.
اساساً هر کسی میتواند تحلیل بنیادین را انجام دهد زیرا این تحلیل متکی به تکنیکهای آزمایش شده و دادهها و اسناد تجاری موجود است. یا این اطلاعات دستکم در بازارهای سنتی وجود دارد. در واقع ، اگر به بازار ارزهای دیجیتال (که هنوز یک صنعت کوچک است) نگاه کنیم، دادهها همیشه در دسترس نیستند و بعضاً همبستگیهای شدید بین داراییها به این معنی است که تحلیل بنیادین ممکن است به اندازه کافی مؤثر نباشد.
اما اگر تحلیل بنیادین بهدرستی به کار گرفته شود، میتواند پایهای برای شناسایی سهامهایی باشد که در حال حاضر کمارزشاند و با گذشت زمان ممکن است سود سرشاری را به ارمغان بیاورند. سرمایهگذاران برجستهای مانند وارن بافت و بنجامین گراهام به طور مداوم نشان دادهاند که تحقیقات دقیق در مورد کسبوکار از این طریق میتواند نتایج فوقالعادهای به بار آورد.
انجام تحلیلهای بنیادین آسان است ، اما انجام تحلیلهای بنیادین خوب بسیار سخت است. تعیین “ارزش ذاتی” سهام یک فرآیند زمانبر است که پیچیدگیهای خاص خود را دارد و محدود به جایگذاری یک سری اعداد در فرمول نمیشود. بسیاری از عوامل باید ارزیابی شوند و شما باید هر روز در حال تحقیق و آموختن باشید. علاوه بر این، تحلیلهای بنیادین برای معاملات بلندمدت مناسبتر از معاملات کوتاهمدت است.
این نوع تحلیل همچنین از نیروها و روندهای قدرتمند بازار که تحلیل تکنیکال میتواند آنها را شناسایی کند، چشمپوشی میکند. همانطور که اقتصاددان بزرگ جان مینارد کینز میگوید: بازار میتواند آنقدر غیرمنطقی بماند تا نقدینگی خود را از دست دهید.
به خاطر داشته باشید؛ هیچ تضمینی وجود ندارد که یک سهام ارزشمند با قیمت بسیار پایین روزی به قیمتی بیشتر از این دست پیدا کند.
تحلیل بنیادین تکنیکهای ثابتی دارد و بسیاری از موفقترین معامله گران به این تحلیل بیش از هر چیزی اعتماد دارند. با بهینه سازی استراتژی، نه تنها میتوانید ارزش واقعی یک سهام، ارزهای دیجیتال و سایر داراییها را تخمین بزنید بلکه به طورکلی از کسبوکارها و صنایع نیز درک بهتری پیدا خواهید کرد.
ترکیب تحلیل تکنیکال و تحلیل بنیادین میتواند درک کاملی از سوددهی یک کسب و کار یا دارایی به شما بدهد. ترکیب این دو تحلیل چه در بازارهای قدیمی و چه در بازار ارزهای دیجیتال مورد تائید عده بسیاری است.
بااینحال، با توجه به پیچیدگی بازارهای رمزنگاری، نباید فراموش کرد که تحلیل بنیادین ممکن است همیشه به آن اندازهای که انتظار داریم مؤثر نباشد. همیشه تحقیق کنید و مطمئن شوید که از یک استراتژی جامع مدیریت ریسک تبعیت میکنید و تا حد امکان ضرر را به حداقل برسانید.